۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

[42] - فول تاچ محبوب

امروز برای اولین بار عاشق شدم

در اینکه این عشق حقیقی است واقعا شک ندارم

و این از آن متن ها نیست که بخواهد شما را سر کار بگذارد

همین الآن رک و راست می گویم

یک گوشی موبایل است

ارزان

فول تاچ

دوربینش هم بد نیست

می توانم در حالی که سوار تاکسی هستم

به اینترنت وصل بشم و

گودرم را بخوانم

فکر می کنم من در واقع عاشق گودرم

نه آن گوشی مذکور

پایان شعر /

پ.ن: گودر = گوگل ریدر، نوعی سرویس گوگل است.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

[41] - هنر مخاطب بودن

اولین نکته و به نظرم مهم ترین نکته در درک یک اثری هنری این است که بدانیم درک یک اثر هنری نیاز به داشتن سواد خاص خود می باشد و این یک دانش ذاتی نیست. هیچکس نمی تواند بدون درگیر بودن با سبکهای نقاشی و دانستن حداقل اطلاعاتی از هنر و تاریخ هنر از یک تابلوی آبستره و یا کوبیسم لذت ببرد. شاید هم باشند اما ما اینجا درباره ی پدیده ها صحبت نمی کنیم. به همین دلیل است که همواره تابلوهای باب راسی مورد توجه بوده اند. من ارزش باب راس را پایین نمی آورم. ولی قصد دارم به این بپردازم که چرا مادرم کارهای موندریان را نمی فهمد و نقاشی های طبقه ی منهای دو زیست خاور* را تحسین می کند.

در اصل موضوعی که می خواهم مطرح کنم این است که مخاطب هنر بودن مانند هنرمند بود و منتقد هنری بودن نیازمند درکی از هنر است. هنگامی که با یک اثر هنری رو به رو می شویم که به نظر مضحک می آید و یا نا شناخته، می توان تصمیم گرفت که قدمی در جهت درک هنرمندش برداشت. دقیقا این مانند این است که شما به یک موزه ی ماشینهای چاپ قدیمی می روید و اگر چیزی از ماشین چاپ ندانید از دیدن آنها لذت نخواهید برد. من اینجا بیشتر روی سخنم با هنرهای بصری است هر چند این نوشته را درباره ی بقیه تقسیم بندی های هنری نیز صادق می دانم.

این نوعی مکاشفه است. کشف هنر مورد علاقه، خود نوعی هنر است. هنر فن بودن. هنر طرفدار بودن. این آن چیزی است که جهان مدرن به ما هدیه کرده است. تجربه کردن. خواندن. لذت بردن. شما برای اینکه از خوردن غذا لذت ببرید ابتدا باید بدانید قاشق را چگونه به دست بگیرید سپس باید بفهمید که قاشق را در کدام سوراخ بدنتان جا کنید و جویدن و قورت دادن را بیاموزید.

فرایند لذت بردن از یک اثر هنری یک همچین چیزی است. هنر نیز مانند مخاطب دارای طیف گسترده ای است. این دو در یک بازی شگفت انگیز همدیگر را می یابند. قرار نیست همه از همه ی نقاشی ها و همه ی هنرمندان خوششان بیاید و طرفدار همشان باشند. اما وقتی بتوانند درک کنند که مارک روتکو با مستطیل های بزرگ و رنگیش اش چگونه می تواند شگفت زده اشان کند هرچند اگر طرفدار سر سخت رافائل باشند، می توانند کار روتکو را تحسین کنند.

معرفی هنرمند ها به جامعه هم وظیفه ی خود هنرمند ها و هم منتقدان هنر است. این میان قشری وجود دارند که هر روز صفحه ی فرهنگ و هنر روزنامه را می خوانند، بدون آنکه فرمهای ناب هنری دققه ی هر روزشان باشد و یا یادشان برود دو ساعت بعد با دندان پزشک قرار ملاقات دارند.

برای درک یک اثر هنری خود نیازی نداریم هنرمند باشیم و یا منتقد هنری. کافی سالانه کمی از وقت خود را در جهت پیدا کردن هنرهایی بدهیم که دوست داریم. به نظر من لذت کشف یک نقاش جدید یا یک گروه موسیقی جدید را نمی شود با هر لذتی مقایسه کرد.

و کلام آخر اینکه اینهایی که ذکر شد نظر شخصی ام بود.

و این یکی واقعا کلام آخر است: اگر به هر دلیلی که به من ارتباطی ندارد، تصمیم گرفتید که هنر را حرفه ای دنبال نکنید و گاه به گاه و تصادفی به سراغش بروید. اگر روزی اثر هنری ای دیدید که برای شما متعارف نیامد، یک لحظه در ذهن مرور کنید که در دنیا چیزهایی هست که من نمی فهمم و درک نمی کنم. به نظرم از هنر مورد علاقه شما انقدر در دنیا باشد که بتوانید آن یکی را که درکش نکردید، فراموش کنید.

*در مشهد، میدان تقی آباد (شریعتی) مجتمع تجاری ای هست به نام زیست خاور. در طبقه ی منهای دو آن نقاشی های ارزان قیمت و با طرحهای عامه پسند می فروشند.

پ.ن: بحث تفکیک و ارزش گذاری آثار هنری در این بحث نمی گنجید.

پ.ن: اینجا شدیدا باران می بارد. امیدوارم به زودی متوقف شود. حداقل تا فردا صبح که کلاس دارم.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

[40] - تقدیم به کسی که مک دونالد رو اختراع کرد

{ اول از همه باید بگم که این یک شعره. پس وقت خود را بابت این موضوع که به من ثابت کنین که این شعر نیست یا اینکه شعر رو برام تعریف کنین، تلف نکنین. این یک شعره؛ چون من می گم }

همیشه دوست داشتم در مکانی عجیب و غیر قابل پیش بینی

کاری رو انجام بدم که به فکر هیچ کس نرسیده

مثلا از یک شعبه ی مک دونالد در تورنتو یه همبرگر بیست دلاری بخرم،

بعد یه جوری بزارم یخ بزنه و برگردم ایران

و برم توی یه روستای کوچیک وسط مازندران

بعد بزارم یخش باز شه و بخورمش

اما اگه این هواپیما ها کمی تندتر می رفتن

تا من مجبور نبودم بزارم ساندویچ یخ بزنه

خیلی بهتر بود.

من همبرگر رو گرم دوست دارم.

پ.ن: مک دونالد همبرگر بیست دلاری داره یا نه؟

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

[39] - پستی برای احمدرضا احمدی

از کتاب « عزیز من » ، صفحه ی شصت و دو

زنده ماندن

اگر می پنداری عمرمان به پایان است

گلدان های شمعدانی روی ایوان را

آب بده

ساعت حرکت قطارها را

فراموش کن

پندار و مذهب و رویا

عطر گل های رازقی را

به بادهای لجام گسیخته بسپار

این تحمل درد دندان را

برای دو و سه روز

زنده ماندن

رها کن

به خیابان بیا

نگاه کن چگونه

لبخند دختران دم بخت

ذوب می شود

و بر پیراهن آنان جاری می شود

دیگر نه اشک مدد است

دیگر نه خنده مدد است.

اگر می پنداری عمر ما

به پایان است

چرا بطری های آب را

در یخچال نهادی

چرا به تلفن های انباشته از سکه

خیره شدی

و به کودک امید

زنده ماندن در زمین را دادی

چرا

به خاطر هر رویای نا تمام

در خانه ماندی

پرده ها را شستی، آویختی

خواب پرندگانی را دیدی

که به عدم رهسپار بودند

ریل های راه آهن را

به کتابچه ی مشق کودک

رهسپار کردی

به تو قوت قلب می دهم

که مرگ آسان تر

از نوشیدن یک فنجان قهوه

در باران است

اکنون از پنجره خیابان را

نگاه کردم

باران می بارد.

پ.ن: در اعتماد امروز خواندم که احمدی را به علت تب و لرز بستری کرده اند. آن طور که از لحن خبر پیدا بود، ماجرا زیاد جدی نیست. امیدوارم چنین باشد.

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

[38] - FIVE

- دوستان تشریف آورده بودند، خوش گذشت. فقط زیادی کوتاه بود. دل کندن برای من مثل سیگار کشیدن است. در خلسه ای نرم فرو می روم.

- نمیدانم چرا. اما به این اطمینان پیدا کردم که به تنهایی معتادم. چند مدت است شدیدا زود رنج شده ام. گاهی آرزو می کردم این فرایند نقد فعال خویشتن روزی به پایان برسد. فقط گاهی آرزو می کنم.

- می بینید که ظاهر بلاگ کمی تغییر کرده است و نوشته سمت راست بلاگ را از « عشق و آزادی » به « هنر و آزادی » تغییر داده ام. فعلا تصمیم دارم تنها یک پست را در صفحه اول نشان دهم.

- فیلمی که تازه شروع کردم تقریبا خوب پیش می رود. فرم این فیلم چیزی شبیه فیلم پنج عباس کیارستمی است. از نظر خودم که ربط چندانی به هم از لحاظ مضمون ندارند. این مثال را آوردم که تا حدودی تصویری ناقص از فضای فیلم داشته باشید.

- اسم فیلم قبلی ام و همچنین اسم خودم بعد از ماجراهای بسیار در آی ام دی بی ثبت شد. به دلیل اشتباه پر کردن فرم، تحصیح و درست کردنش کمی طول کشید. لینک های صفحاتی که ذکر شده را به دلایل شخصی اضافه نکردم.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

[37] - خشم و نفرت

فصل مشترک تمام اقدام های خوشنت آمیز ناجوانمردانه مانند سلاح بر گرفتن در مقابل مردمی که بزرگترین سلاحشان "ندا"ی مرگ بر دیکتاتور است، تولید بی نهایت نفرت است. نفرت با هیچ پیمان صلحی از بین نخواهد رفت. فرض کنید همین امروز فلسطین به عنوان کشور شناخته شود و آوارگان به کشورشان بازگردند و بساط جنگ در آن منطقه بر چیده شود. آیا با چنین کاری نفرت آن بچه ای که پدرش کشته شد نیز از بین می رود؟ این پست را برای فلسطین و حماس و اسرائیل ننوشته ام. این ماجرای خودمان است. بزرگترین دست آورد این روزها برای ما نفرت است.نفرتی که با هیچ پیمان اتحادی فرو نخواهد نشست. آنها حق ما را گرفتند و در عوض نفرت بی اندازه نصیبمان کردند. خشم و نفرتی که کنار هم قرار بگیرند هر خانه ای را ویران می کنند. آنها می ترسند. بیشتر از هر روز دیگری از ما می ترسند. آن خشونتی که در سیزده آبان دیدید دلیلش ترس از ما بود؛ ما که عقل گرایی را ترویج می کنیم. حال سوال اصلی این است. این خشمی و نفرتی که هدیه دشمن است آیا در تضاد با عقل گرایی است؟ آیا امکان دارد که خشممان باعث شود کاری انجام دهیم که نفع دشمن باشد؟ من جواب اینها را نمی دانم. من می ترسم از روزی که خشم بی اندازه ای که در درون همه ی مان جمع شده است به ضررمان تمام شود. هنوز تلاش می کنم در ذهنم راه کم هزینه تری از آنچه در مقابلمان قرار دادند بیابم. راه به جایی نمی برم. گویا این خون جگر خوردن ها بی نهایت است.

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

[36] - سر حافظ 50 متر جلو تر از خط مقدم بود

- این مدت که نبودم، هیچ دلیلی نداشت. فقط چیزی برای نوشتن نداشتم. گویا دچار دوران رکود شده ام!
- این مدت، خبرهای متفاوتی به گوش می رسید. چه قبل سیزده آبان و چه بعد از سیزده آبان. دو خبر بود که بسیار من را خوشحال کرد. به نوبت. اول از همه حضور جنبش ساختگی سبز علوی بود.وقتی خبر را در سایت دویچه خواندم، فکر می کردم وای چه خاکی بر سرمان شد و نکند مردم در مقابل این بازی جدید بی تفاوتی نشان دهند و آن را بی اهمیت بپندارند و خبر دوم گزارش « دی ولت » بود از شعارهاس سیاسی مردم در سیزده آبان، اینکه بر خلاف میل دولت شعار مرگ بر روسیه سر داند و خطاب به اوباما شعار می دادند: باراک حسین اوباما / یا با اونا یا با ما.
چیزی که باعث خوشحالی من شد این بود که تصورات قالب من را در مورد مردم تکان داد. هیچ گاه فکر نمی کردم عقل جمعی اینگونه خوب و هوشمندانه عمل کند. به راستی درود بر این مردم.
- نکته ی بعدی که بعد از شنیدن پیغام مردم به اوباما به ذهنم رسید این است که به راستی چقدر زود توانستیم با اتحاد خود یک سری چیزها را عوض کنیم. همین شش ماه پیش بود که باید هویت خود را از مردم فرنگ نوشین مخفی می کردیم چون ایرانی و ایرانی بودن ننگ بود. اکنون ایرانی بود معنایی متفاوت دارد که هیچ، نشریات معتبر و دولت ها نیز صدای ما را می شنود.
- فکر می کنم خشونت بی اندازه در سیزده آبان نشان از چند چیز داشت. اول از همه واضح است که می خواهند با این خشونت مردم را از حضور در مراسم بعدی بترسانند. نکته ی دیگری که به ذهن می می رسد این است که باید فکر کنیم این متشنج بودن فضا، به نفع ماست یا به نفع آنها؟ به نظرم این جماعت از خدایشان است کار به جایی بکشد که تانک به خیابان بیاورند و به روش چینی عمل کنند. فکر می کنم عقلانی بودن فضا کمک خواهد کرد که ما زودتر پیروز شویم. اما مرز خشونت کجاست؟ من جواب این سوالهای را نمی دانم. فقط می دانم که قدرت نظامی این جماعت بیشتر از زمانی است که ما نیز روی به اعمال خشونت آمیز بزنیم. و به یک چیز دیگر نیز باید توجه کرد و آنهایی که باتوم به دست دارند، آن سگ های بی شرف که مردم را می زنند. تا کجا می تونند پا روی شرف نداشته اشان بگذارند؟ آیا حاضر به قتل عام ما خواهند شد؟ به راستی این آرام بودن کار به کجا خواهد برد؟

- روی وب یک سری متن منتشر شد که عزیزی از گوشه کنار وب - در واقع گودر - جمع کرده بود و روایت افرادی متفاوتی بود از اتفاقاتی که بر سرشان آمده در سیزده آبان. تیتر این پست را از میان یکی از این گفته ها انتخاب کردم. برای ثبت در تاریخ.

- کاریکاتور از نیک آهنگ کوثر / عکس از دانلود شده از خبرگزاری دویچه وله مربوط به سیزده آبان هزار و سیصد هشتاد و هشت.