۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

[39] - پستی برای احمدرضا احمدی

از کتاب « عزیز من » ، صفحه ی شصت و دو

زنده ماندن

اگر می پنداری عمرمان به پایان است

گلدان های شمعدانی روی ایوان را

آب بده

ساعت حرکت قطارها را

فراموش کن

پندار و مذهب و رویا

عطر گل های رازقی را

به بادهای لجام گسیخته بسپار

این تحمل درد دندان را

برای دو و سه روز

زنده ماندن

رها کن

به خیابان بیا

نگاه کن چگونه

لبخند دختران دم بخت

ذوب می شود

و بر پیراهن آنان جاری می شود

دیگر نه اشک مدد است

دیگر نه خنده مدد است.

اگر می پنداری عمر ما

به پایان است

چرا بطری های آب را

در یخچال نهادی

چرا به تلفن های انباشته از سکه

خیره شدی

و به کودک امید

زنده ماندن در زمین را دادی

چرا

به خاطر هر رویای نا تمام

در خانه ماندی

پرده ها را شستی، آویختی

خواب پرندگانی را دیدی

که به عدم رهسپار بودند

ریل های راه آهن را

به کتابچه ی مشق کودک

رهسپار کردی

به تو قوت قلب می دهم

که مرگ آسان تر

از نوشیدن یک فنجان قهوه

در باران است

اکنون از پنجره خیابان را

نگاه کردم

باران می بارد.

پ.ن: در اعتماد امروز خواندم که احمدی را به علت تب و لرز بستری کرده اند. آن طور که از لحن خبر پیدا بود، ماجرا زیاد جدی نیست. امیدوارم چنین باشد.

0 comments:

ارسال یک نظر