۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

[52] - نادیده گرفتن فعال وضع موجود

آنچه که در چشم انداز کوتاه مدت آینده وجود دارد را می توان در چند کلمه خلاصه کرد: سرکوب و حکومت نظامی - جنگ داخلی - جنگ خارجی - هرج و مرج و آشوب ناشی از فروپاشی اقتصادی - سقوط حکومت. اینها می توانند در حالات مختلف روی دهند. پیش فرضی این پیش بینی تسلیم نشدن حکومت به تغییرات اساسی و اصلاح خود است و باز این گزینه ی آخر هم در صورتی خواهد بود که مردم - که اکنون بیش از هر زمان دیگری خشمگین هستند - تن به این تغییرات کوچکتر از خواسته هایشان بدهند. و این نکته را هم باید یاد آوری کنم که به نظر من عقب نشینی این افراطیون از قدرت چیزی به شدت بعید به نظر می رسد زیرا ما در هفت ماه گذشته شاهد بودیم که این جماعت چگونه پل های پشت سر خودشان را خراب می کردند - و همچنان می کنند -. و با وجود همه اینها، این روزها به پدیده ی بر می خورم که سخت تعجب مرا بر می انگیزد و آن نادیده گرفتن فعال وضع موجود است. یکی از دوستانم آتلیه گرافیک و عکاسی حرفه ای خود را در دست افتتاح دارد، دیگر دوستم دو ماهی است که آموزشگاه هنرهای تجسمی باز کرده و کلی خرج افتاده؛ خود من دارم برای کنکور سال آینده برنامه ریزی می کنم و در فکر تدوین فیلم در دست ساخت و نوشتن فیلمنامه و غیره هستم. همه ی اینها خوب است. باور کنید بسیار خوشحال شدم از شنیدن خبر راه افتادن آتلیه دوستم. اما... اما فکر می کنم به اینکه این واقعا پدیده ی جالب و با مزه ای است. که انگار هیچ اتفاقی در حال افتادن نیست. نا خودآگاه یا خود آگاه من عده ای را - که خودم هم جزوشان هستم - می بینم که دارند برای آینده ای بسیار مبهم و بسیار خطیر برنامه ریزی می کنند بدون اینکه شرایط موجود در جامعه را در تصمیم گیری هایشان دخالت دهند...

پ.ن: باید سیاه نمایی وضع موجود را ببخشید اما من نسبت به آن چیزی که پس از خاتمه یافتن این اتفاقات انتظارمان را می کشد، زیاد خوش بین نیستم.

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

[51] - فراموشی

من خیلی زود می بخشم. زود فراموش می کنم. انگار مثلا طرف آن حرفها را نزده یا آن کارها را نکرده. شدیدترین درگیری ام با یکی از دوستان نزدیکم، بیشتر از شش ماه طول نکشید. بقیه درگیری ها طی یکی دو هفته - حداکثر - رفع می شوند. فکر می کنم به خاطر همین است که نظرم این روزها بیشتر روی صلح است. روی امتیاز گرفتن و آرام پیش رفتن. امتیاز گرفتن در بلند مدت. انگار که توی خیابان روی مردم اسلحه نکشیده اند. و ندا و سهراب و بسیاری دیگر را نکشتند و انگار که سابقه ی جنایاتشان را پیش از خرداد هشتاد و هشت فراموش کرده باشم. نمی دانم. این روزها فکر می کنم که نمی دانم چه چیز درست است. صلح یا جنگ؟ که البته همیشه هزینه جنگ و آشوب بالا بوده است و من به خودم که فکر می کنم - می بینم حالا که ماندنی هستم اینجا بهتر که در صلح باشم تا جنگ. ولی باز جنایات اینها جلوی چشمم می آیند. به این فکر می کنم این خیلی ساده انگارانه است که حس کنیم اینها یک شبه تغییر کرده اند قصد امتیاز دادن دارند. منتظرم تا 22 بهمن تا ببینم تصمیم مردم چیست. چشم به مقالات و تحلیل ها دارم و امیدوارم مردم بهترین تصمیم را بگیرند. افسرگی و بی عملی این روزها را اضافه کنید به همه ی اینها.

پ.ن: پست قبلی اصلاح شد.

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

[50] - عشق و کارخانه ی رویا سازی

عشق، پیچیده ترین موضوعی است که تا به حال به آن برخورده ام. نمی دانم می شود با تجهیزات آزمایشگاهی و اندازه گیری هورمون های مختلف فهمید که طرف عاشق شده است یا نه. احتمالا می شود. اما این مشکل من را حل نمی کند. من جدیدا خیلی محافظه کار شده ام. شاید به خاطر این است که سخت با این موضوع برخورد می کنم. چندین بار می خواستم رابطه ای را شروع کنم اما نکردم. نه اینکه خجالت بکشم؛ فکر می کنم به آینده ماجرا. اینکه اگر نشد، چه ضربه روحی ای به من و طرف مقابل می خورد. اینکه تا کجا می شود پیش رفت. نمی دانم. کلا روابط زندگی من کمی پیچیده است.

در باب فهمدین اینکه عشق چیست. با مرور کردن رویاهای عشقی (بخوانید جنسی) خودم و صحبت کردن و زندگی کردن با پسران هم سن و سال خودم و درک کردن معیارهایشان به این نتیجه رسیدم که ما، همه ی ما به جز کسانی که متوجه این نکته شده اند و می شناسمشان؛ تحت تاثیر آن چیزی هستیم که من آن را رویای عشق هالیوودی می نامم. معتقدم فیلمها به ما یاد می دهند که چگونه عاشق شویم، چگونه عشق بازی کنیم و اصولا چه چیز را عشق بنامیم. نه اینکه یک طرفه باشد، این رویاها روی فیلمها تاثیر می گذارند و فیلمها روی رویاها. دو طرفه است. اما در نهایت معتقدم که طرف تاثیر گذار تر این ماجرا رسانه است. تاکید می کنم به خصوص سینما. هر فیلم مفاهیم کپسول شده ای است که در یک وعده ی دوساعته مفاهیم اساسی زندگی را تعریف می کند. اینکه عشق چیست - آدم خوش بخت کیست - زن زیبا چه شکلی است - چیزهایی شبیه این. مثلا در همین سینمای خودمان من فیلم فارسی را همینگونه تعریف می کنم. به خودم و اطرافیانم که نگاه می کنم می بینم چقدر - شاید نسل ما - رویاهایش شبیه این فیلم ها است. به راستی که « کارخانه ی رویا سازی» بهترین اسم برای هالیوود و بقیه فیلمهایی است که از فرمول هالیوود استفاده می کنند.

بعد در زندگی روزمره من به تناوب به افرادی بر می خورم که از شکست عشقی برایم می گویند. اینکه روزهای نخست همه چیز خوب بوده است - درست مثل فیلم ها - و بعد روابط شکلشان را عوض می کنند. به جدایی می انجامند و اینکه این وسط یک قشر زد زن به وجود می آید. یک عده شروع می کنند به برداشت جنسی داشتن از جنس مونث و به قول دوستی مثل دولت نهم دنبال پروژه های کوتاه مدت و زودبازده می روند. و هیچ وقت فکر نمی کنند که شاید زاویه دید اشتباه است.

می گویند مانکن ها همیشه باید وزنشان را کمتر از حد عادی نگه دارند. زیبا هستند از نظر عموم اما نرمال نیستند. عشق هم یک همچین چیزی است. به نظر من نوع هالیوودی اش به شدت نا پایدار است. حداقل می توانم این را در مدیوم فرهنگ خودمان بگویم. البته این نوع بحث ها نیز به تحقیقات جامعه شناسی دارد که خب، از توان من خارج است. پس به نظر من این عشق، هر چه که هست نمی تواند در لحظه به وجود بیاید و پایدار بماند. می شود گفت که در روابط موازی به وجود می آید. چیزی که در خارج از مرزهای این کشور دیده می شود. اینطوری نیست که من یهو یکی که از خیابان رد می شود را ببینم و عاشقش شوم. فکر می کنم مشکل ما این است که فیلمهایی را می بینیم که برای ما ساخته نشده اند و در ذهنمان به خودمان ارجاعش می دهیم.

من این بند آخر را حذف کردم - موضوع را خیلی شخصی می کند. حرف من بیشتر روی بقیه بندهاست ملت به این یکی گیر می دهند.

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

[49] - شرح این آتش جان سوز نتوان گفت !

عجب روزگاری. حوصله ی نوشتن یک کامنت را هم ندارم چه برسد به پست. قصد نوشتن پستی در باب اینکه چه کسانی از عصبانیت مردم سود می برند را داشتم که با این حال روحی بعید است بتوانم بنویسم. احتمالا خودتان می توانید از همین چند سطر حدث بزنید که شدیدا افسرده ام. این افسردگی - شاید سر خوردگی - را با این حجم، دفعه ی اولیست که تجربه می کنم. معمولا و در بیشتر اوقات سرم توی لاک خودم است. کلا در بهترین حالت هم از جمع فاصله می گیرم اما این اوضاع روحی چیز عجیبی است تا به حال تجربه اش نکرده بودم.دوست دارم بنویسم اما نمی شود نوشت. نه که نشود: من نمی توانم، قدرت قلمم کفاف اینهمه درد را ندارد. می خواهم کسی باشد که پیشش گریه کنم بلکه کمی آرام گرفتم. از درون میسوزم انگار. نیست کسی !

پ.ن: نگاه مهندس موسوی یا این پست قرابت معنایی دارد.

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

[48] - رنج

هیچ کلمه ای به اندازه ی «رنج» لایق آن نیست که نشان دهنده ی همه ی آن چیزی باشد که بر ما گذشته است. می نویسم و می دانم شاید این نوشته هم پست نشود. مثل چند مورد قبلی. این روزها در مقابل هر پستی که می نویسم چندین پست نمی نویسم. اوضاع احوالم اصلا خوب نیست. دارم به این فکر می کنم که چند مدت دیگر می شود اینجا را با این شرایط تحمل کرد. راه فرار کدام است؟ چه می شود کرد؟ خسته ام از اینکه هر دفعه تا گودر بالا بیاید استرس داشته باشم که نکند شروع شده باشد. نکند باز اکران تازه ی فیلم "بازی قتل عام" در کوچه و خیابان باشد.
می نویسم. شاید یک روزی. شاید، شاید. اگر کسی در آینده دور دید این مطلب را به این فکر کند که ما در گذشته چه کشیده ایم.

ایران - 13 دی ماه 1388 - ساعت 6 و 54 دقیقه به وقت تهران