۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

[19] - من به جراحی پلاستیک اعتقاد دارم

- در سالهای 60 همه به هم علاقه داشتند. در سالهای 70 همدیگر را تحقیر می کردند. سالهای 60 خیلی شلوغ و سالهای 70 خیلی خالی بود. وقتی اولین تلویزیونم را خریدم، با دیگران کمتر صمیمی بودم. من خیلی صدمه دیده بودم. شما هم وقتی به دیگران خیلی اهمیت بدهید صدمه می بینید. به خاطر همین فکر می کنم که در آن روزهایی که هرکس می خواست می توانست درباره ی پاپ آرت، فیلمها یا سینمای زیر زمینی و سوپر استارها چیزی بداند، من به همه چیز خیلی اهمیت می دادم.

- بعضی ها فکر می کنند زندگی برای خوشگل ها ساده تر است، اما این قضیه جنبه ی دیگری هم دارد؛ آدم خوشگل ممکن است مغز کوچکی داشته باشد. اگر آدم خوشگل نباشد شاید مغزش کوچک نباشد. بنابراین همه چیز دو جنبه دارد: میزان خوشگلی و اندازه ی مغز.

- خواب زیبا، زیبای خفته، مشکلات زیبا، زیبارویان مشکل.

حتی خوشگل ها هم می توانند فاقد جذابیت باشند.

من به نور ملایم و آینه های فانتزی اعتقاد دارم.

من به جراحی پلاستیک اعتقاد دارم.

- اما معروف بودن آنقدرها هم خوب نیست. اگر من مشهور نبودم به من تیراندازی نمی شد. به من تیر اندازی شد چون اندی وارهل معروف هستم. شاید اگر ارتشی بودم هم به من تیر اندازی می شد یا حتی اگر یک معلم چاق مدرسه بودم.
آدم چه می داند؟

- مردم می گویند من سعی کرده ام وسایل ارتباط جمعی را « دست بیندازم » چون یک زمانی زندگی نامه ام را به یک روزنامه داده بودم و یک زندگی نامه دیگر را به یک روزنامه دیگر. راستش می خواستم اطلاعات متفاوتی را به مجلات مختلفی بدهم چون این کار مثل این بود که یک ردیاب داشته باشم و بفهمم مردم اطلاعاتشان را از مجله می آورند.

- من از این که با یک نگاه به کسی بفهمم چشمش چه رنگی است هم هیجان زده می شوم، چون تلویزیون رنگی هنوز نمی تواند در این مورد کمک خاصی بکند.

- تصور می کنم که تعریف من از « کار » تعریف بی سر و تهی باشد، چون من فکر می کنم فقط همین که زنده باشیم کلی کار است. کاری که همیشه نمی توانی آن را انجام بدهی. به دنیا آمدن مثل این است که آدم را دزدیده باشند بعد به عنوان برده فروخته باشند.

- من چیزهای زیادی با خاکستری کردن موهایم به دست می آورم : 1) راحت تر بودن؛ 2) همه تحت تاثیر جوان ماندن یک پیر قرار می گیرند؛ 3) از مسئولیت جوان بودن راحت می شدم.

- بعضی اوقات مردم می گذارند که مشکلات خاصی سالها آن ها را رنج دهد، در حالی که می توانند بگویند « خوب که چی؟ » این یکی از عبارت های محبوب من است « که چی؟ »

- من زندگی کسل کننده را دوست دارم. مردم به من زنگ می زنند و می گویند: « امیدوارم مزاحم اوقات کسالت بار ( یا زندگی کسالت آور ) شما نشده باشم که اینطور بی مقدمه زنگ زدم »

چند ماه پیش وقتی از نگاه کردن به کتابهایی که خریده ام و نخوانده ام، خسته شدم؛ به یک کتاب فروشی رفتم. آن زمان در یک شهر شمالی زندگی می کردم. کتاب* اندی وارهول* نظر را جلب کرد. کتاب چاپ سال 1380 بود. رنگ و روی جلدش رفته بود و برگه های کتاب به طرز ملموسی نم کشیده بود. خریدمش و به کتاب های نخوانده ام اضافه اش کردم تا اینکه این هفته تمامش را خواندم. فکر نمی کردم وارهول انقدر آدم نازنینی بوده باشد. از نظر من او نمونه ی یک انسان نامتعارف در جامعه ی نیویورک دهه ی 60 و 70 است. همین نامتعارف بودن افکارش، اینکه به شیوه ی خاص خودش می بیند و تحلیل می کند باعث می شود دیده شود، محبوب شود، اسطوره شود. اندی وارهول هنرمند پاپ آرت* آواخر قرن بیستم آمریکاست و به نوعی نماد این سبک محسوب می شود. اگر کتاب دستتان رسید، من توصیه به خواندش می کنم و اگر من را از نزدیک ملاقات کردید می توانید درخواست کنید تا کتاب را به شما امانت بدهم.

* : اندی وارهول / ترجمه و تالیف: افروز یثربی / مقدمه: آیدین آغداشلو / موسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر / چاپ نخست: تابستان 1380 / تیراژ 3000 نسخه

* : Andy Warhol *: Pop Art

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

[18] - جومونگ وارد می شود

ای ملت اندیشمند و آگاه که جومونگ نیگا نمی کنین، وای بر شما. اگه نیگا می کردین انقدر مسخرش نمی کردین. نمی دونم اینا واقعا در انتخاب سریال های خارجی اینقدر دقت می کنن یا شانسی اینجوری در اومده. سوهان اعصابی به نام کلید اسرار که یادتون هست؟ اصولا سطح دیدشون به نظرم همینقدره. بعدیه ازشون جومونگ رو از روی آگاهی انتخاب کرده باشن. اگر این جومونگ رو نیگا می کردین، داستانش رو می فهمیدین و وقتی داستانش رو می فهمیدین، متوجه می شدین که چه خاکی داره بر سر ملت تلویزیون بین میشه. داستانش یک چیزی توی این مایه هاست: یک پسری یهو از توی قصر پادشاه پیدا میشه می فهمه پدرش که پادشاهه، پدر اصلیش نیست. میره پدر اصلیش رو پیدا می کنه. بعد یهو می فهمه یه آرمانی داره به اسم چوسان قدیم که الآن وجود خارجی نداره و در طول تاریخ توسط کشورهای دیگه تصرف شده. در نتیجه تصمیم میگیره یک گروه تشکیل بده و با خون و خون ریزی یه کشور جدید درست کنه. کل ماجرا هم روی این دور می چرخه که چین کشور بدیه و باید از بین بره. ضمنا هرکی با چینی ها کنار بیاد آدم بدی هستش و آخر همون قسمت از سریال به طرز فجیعی می میره.

حالا فهمیدین این سریال چقدر شبیه اوضاع و احوال ماست. تاکید به وجود دشمن خارجی - قهرمان نو ظهور - پادشاه مهربان و ساده زیست - زنده شدن آرمانها - دیکتاتوری محض - شکنجه - اعتراف - سوء قصد و ... شما رو یاد چیزی نمی ندازه؟ انصافا ولی توش تـ ـجـ ـاوز نداشت.

اینکه یک قهرمان در تلویزیون ما و در محبوب ترین سریال تلویزیونی یک همچین کارهایی انجام میده و همه مردم منتظرن در قسمت بعد باز یک کارهایی شبیه کارهایی که ذکر شد انجام بده و تحسینش کنن، خیلی افتضاحه. تصویر یک حکومت خوب رو یک دیکتاتوری نشون دادن، دقیقا چیزی که توی این سریال داره اتفاق میوفته و من اعتقاد دارم این روی نظر عموم درباره ی حکومت ایده آل تاثیر خواهد داشت.

در زمان انتخابات عکسی دیدم از پارچه نوشته ای که طرفداران این مرتیکه دیکتاتور نصب کرده بودند. نوشته بود: اگر جومونگ افسانه است ، احـ ـمـ ـدی نـ ـژاد واقعیت است. کاش عکسش رو داشتم، آپلود می کردم اینجا، میدیدن.

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

[17] - گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار

اوضاع اونقدر روشنه و این جنایت ها انقدر فاجعه آمیزه که کامل میشه تشخیص داد ظالم کدومه و مظلوم کدوم. با این حال هنوز در اطرافم کسایی رو می بینم که قصد دارن در مقابل همچین اخبار روشنی مقاومت کنن. خودشون رو به اون راه بزنن و یا در مقابلش جبهه بگیرن. از نظر من این افراد چند دسته بیشتر نیستند. اول از همه و اولین دسته کسایی هستند که اعتقادات افراطیشون چشمشون رو به این فجایع بسته و انسانیت شان را فراموش کرده اند.این افراد به زور و به سبک دادگـ ـاه هـ ـای نـ ـمـ ـایـ ـشـ ـی از این افکار و اعمال پلیدانه دفاع می کنند. دسته ی دوم که از نظر من آزار دهنده ترین افراد هستند، کسانی هستند که قصد دارن خودشون رو به اون راه بزنن. چون احساس می کنن که قبول کردن و واکنش دادن به این وقایع مسئولیتی به دوششون میندازه که قادر به انجامش نیستن، وقتشون رو میگیره، زندگی عادیشون رو مختل می کنه و یا هر چیزی شبیه این. این افراد شدیدا من رو عصبانی می کنن وقتی که قصد دارن بحث مربوط به این فجایع رو با خنده و شوخی و گفتن مهملات بی اساس و زیر سوال بردن همه چی به گند بکشن. نمونه بارزش این سواله که دیروز یکی از اطرافیانم ازم پرسید: به نظرت چرا حـ ـجـ ـاریـ ـان زیرآب همه رو زد؟ و دسته سوم کسانی هستند که قصد ندارن باور کنن که اوضاع سیاه و سفیده. می دونن جنایت هایی رخ داده و از اینکه چنین اتفاق هایی افتاده خوشحال نیستن اما نمی خوان دل به این موج عظیم عـ ـدالـ ـت خواهـ ـی بـ ـدن. نمی خوان و یا نمی تونن کسی رو دوشا دوش خودشون در یک جبهه ببینن. من احساس شخصیم اینه که این افراد بدون توجه به آرمان جامعه باز فکر می کنن اگر مثلا بگن من با شیخ در این مورد موافقم یا اینکه بگن بعد از انتخابات مـ ـیـ ـر حـ ـسـ ـیـ ـن داره خوب تصمیم میگیره، باید با تمام تصمیمات این دو از ازل تا ابد موافق باشن و سر سپردگی کنن. کاری که دور از خردمندی ست. نمونه این افراد هم در اتفاقات دیروز من یافت می شود. طرف ته حرفش این بود که: حـ ـجـ ـاریـ ـان هم از خودشونه.
پ.ن: خوانندگان گرامی توجه داشته باشند محتویات این پست نظرات شخصی اینجانب می باشد و هیچ گونه پشتوانه علمی ندارد.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

[16] - ذکر مصیبت

- صبح از خواب بلند شدم مثل همین چند روز ماه رمضون زدم بیرون. اینبار به بهانه ی دیدن پسر عمویی که دو ماهه از شمال اومده مشهد تا خواهر حامله اش رو در غیاب شوهرش که تا شب سر کاره جمع کنه. اول از هر کاری یک نون رضوی از این شیرینا گرفتیم محض صبحانه. رفتیم لا به لای درختای پارک ملت گم شدیم و نون رو خوردیم.( حوصله ی گیر دادن مامورهای پارک رو ندارم، وقتی دروغ میگم صورتم داد میزنه ) کمی نشستیم، رفتیم بوفه ی پارک ملت نزدیک به بلوار ملک آباد. خواستیم چایی بگیریم این یه تیکه نون از گلومون پایین بره. یارو در اومد که کارت شناسایی بزارین، چایی رو بگیرین، توی پارک بخورین.

- مثل اینکه قضیه جدیه. به همه ی رستوران ها و بوفه ها و غیره که امکان داره چهار تا صندلی داشتن باشن گفتن که نباید کسی در اون محل ها چیزی بخوره. باید بیاد بیرون. مغز این جماعت اندازه ی گنجشکه. من که خیالم نیست، دل این ملت که تا غروب نباید چیزی بخورن آب میشه.

- در راه برگشت یک عدد ایستک خریدم برای رفع تشنگی. رفتم پشت ستون. خوشم نمیاد ملت رو بچزونم. یک نفر از توی مغازه ی کبابی پشت سرم داد زد: ماه رمضونه!

- سهم من از ماه رمضون شده خلوتی شهر، بوی دهان ملت، نهار نیمه شب و دروغ گفتن. چندان هم بد نیست.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

[15] - صبحانه و سیگار و سیاست و دین و روزه و جوراب و کاندوم

- شروع کردم به بحث با یکی از دوستان هنرمند که این آنـ ـجـ ـیـ ـلـ ـیـ ـا جـ ـولـ ـی و امثالهم چه کار خوبی می کنن که میرن سفیر صلح میشن و اینکه اینجور برنامه ها خیلی خوبن و غیره. طرف بحث را کشاند به اینکه این بنده خدا رفته افـغانستان و خودش آمریکاییه و فلان و بهمان و آخر ماجرا را جمع بندی کرد که سازمان ملل و آمریکا و همه ی اینها دستشان توی یک کاسه است و حقوق بشر کلا کشک است و غیره. آدم میمونه چی بگه...

- چی بگه؟ من نمی دونم تا کجا باید کلی صحبت کرد، تا کجا باید برچسب زدن رو ادامه داد؟ من نسبت به هیچ جریان سیاسی، فلسفی و یا هنری بد بین نیستم. ( به جز دیدگاه های منفوری که آزادی بیان را صریحا دشمن خود می خوانند و دشمن آزادی های مشروعم هستند ) البته نظرات شخصی خودم رو دارم. ولی حکم صادر نمی کنم، میدونم ندانسته هام بیشتر از دانسته هامه. شرایط و زمان هم بر این تفکرات و دیدگاهها تاثیر داره و تغییرشون میده. من امروز به این نتیجه رسیدم که باید موردی بررسی کرد. اینکه بگیم کلا سازمان ملل چیز مزخرفیه و به درد نمی خوره و نمی تونه به وظایفش عمل کنه. یک ادعاست. صاحب ادعا باید صابتش کنه. باید بگه نیروهای سازمان ملل فلان جا بنا بر این شواهد بد عمل کردن. یا اینکه آمار رسمی نشون میده که در سال فلان انقدر ماموریت سیاسی نا موفق داشتن. یا اینکه بر اساس این تحقیقات جامعه شناس ها این بند حقوق بشر به درد نمی خوره.

- این جماعت باید یک روز بفهمن این ماجرای بر چسب زدن و رها کردن ماجرا، همون کاریه که این مرتیکه ابله در جریان انتخابات کرد.

- برچسب زدن و رها کردن. آفت اندیشه های آدمهایی است که من در اطرافم به عنوان مردم می شناسم. بدون اطلاعات دقیق صحبت کردن. تلاش نکردن برای به دست آوردن اطلاعات درست و دقیق. شایعه دوستی. ساختن دشمن فرضی با کلی گویی. محکوم کردن نظر مخالف با کلی گویی. کلی گویی آفت صحبت های روزانه ی ما درباره ی صبحانه و سیگار و سیاست و دین و روزه و جوراب و کاندوم است.

- برای جلو گیری از کلی گویی می تونین مطالعه کنین ( مثلا کتاب )، از سرچ گوگل استفاده کنین و یا اینکه کلا درباره ی چیزی که اطلاعات ندارین صحبت نکنین و یا ابتدای صحبتتون قید کنید که این احساس شخصی شماست و به عنوان سند نمیشه ازش استفاده کرد.

پ.ن: انتقادهای پست مدرنیستی هم درست. تمام این تحقیقات و علم و غیره را میشه کوبید زمین. ولی فعلا مثل اینکه لازمشون داریم.

پ.ن: شهریور سرم شلوغ میشه. شاید کمتر به روز کردم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

[14] - تیغ و چشم

این پست سودارو را که خواندم یاد خودم افتادم. یاد آن دو پستی که از سر دلتنگی و عصبانیت نوشته بودم و آنقدر پرت می زد که حذفش کردم. فکر می کنم من و امثال من حق داریم. امروز حتی افق تیره و تار هم نیست چون اصلا دیده نمی شود. معلوم نیست سرانجاممان چه خواهد شد. سر انجام این مردم، فرهنگشان و تمام کسانی که دقدقه ی فرهنگ این کشور را دارند. این شب ضلمانی که گرفتارش هستیم کم غمی نیست. شانه هایهان را خم می کند. روحمان کشش این همه غم را یک جا ندارد. ضربه ی روحی ناشی از شنیدن کشته شدن یک نفر با گلوله به جرم خواستن حقش، برای همه ی مان بس است، چه برسد به اینهمه خبر بد که به لطف تکنولوژی زود پخش می شوند. خبر تـ ـجـ ـاوز در زندان روح هر انسان بیداری را می خراشد.

با دوستی صحبت می کردم. تلفنی حرف می زدیم. حرف را پیش کشیدم که چاره چیست؟ چه چیزی کمک می کند تا بیشتر دوام بیاوریم، راحت تر تحمل کنیم. به این نتیجه رسیدیم که چاره ی تحمل کردن، نزدیک تر شدن به هم است. سعی کردن برای نزدیک تر شدن به دوستان هم فکری که در دور و نزدیک می شناسیم. من بیشتر به دوستان بلاگی تاکید دارم. بلاگ نویس ها معمولا شخصیتشان در نوشته هایشان معلوم است. از لیست بلاگ هایی که لینک کرده اند هم می شود هم فکرانشان را تشخیص داد. به نظر من که راه خوبی است. این روزها گپ و گفت جانانه با کسی که حرف های آدم را می فهمد خون آدم را حسابی تصویه می کند.البته محمد رضا نسبت به من قلم شیوا تری دارد. قرار بود در این باره پستی بنویسد. امیدوارم این کار را انجام دهد.

به این فکر می کنم که باید تلاش برای ادامه دادن را تیغی کنم در چشم کسانی که اندیشه و خرد را تاب نمی آورند. امروز که این نامردان زمانه در برابر انسانیت ایستاده اند و دانش، هنر و آزادی را تاب نمی آورد. من می ایستم. میدانم من و امثال من را ایستاده نمی خواهند.اگر افقی نیست. اگر گام برداشتن در مه سخت است که نمی دانیم دست انداز بعدی چاله است یا چاه. من ادامه خواهم داد.

[13] - این داستان به زودی رخ خواهد داد

پیرو نامه میر حسـ ـیـ ـن به شیخ که در میان متنش آگاه شدم برای کسانی که در زندان به آنها تـ ـجـ ـاوز شده چهار تا شاهد عادل می خواهند، تا حرفشان را باور کنند. نقل می کنم، روزی روزگاری ...

یک خانواده خوش بخت که بنا بر افسانه ها شامل یک زن و یک مرد و دو بچه، یکی پسر و یکی دختر است داشتن از خیابون رد می شدن. یه نفر که پیرن سفیدش رو که چوروک بود انداخته بود روی شلوارش و با ریش های آشفته و تسبیح به دست، یهو پرید جلو.

+ هوی حاجی، این بچه ها مال کین؟

- مال خودمونن.

+ نه اون که معلومه. منظورم اینه که از کجا معلوم خانوم شما البته دور از چشم شما با یه نفر دیگه فلان !

- درست صحبت کن، مرتیکه. ( رفت به سمت یقه یارو )

+ حاجی بیا که ممدتو کشتن !

( جامپ کات : دو ماه بعد دادگاه )

قاضی: چهار تا شاهد عادل بیارین که این خانوم رو در حال فلان با شما دیده باشن. مگرنه از کجا معلوم. حرف برادرمان حساب است. در همین حال بچه در گوش پدرش میگه.

- بابا جون من در مورد خواهر کوچولو می تونم شهادت بدم ها.

+ خفه شو پدر سـ ـگ. سر موقش به حساب تو هم میرسم. آخه تو چهار تا شاهد عادلی؟

قاضی : داری؟

- چی؟

+ چهار تا شاهد عادل.

- نه.

+ بگیرینشون. به جرم زنـ ـا هر دوشون رو شلاق بزنین.نه. زنه باید اعـ ـدام بشه. بچه ها هم برن یتیم خونه. ختم جلسه.

هیات منصفه : ما هم دیگه ارزش نداره وارد جلسه بشیم. حرف، حرف حاج آقاست.

پ.ن: ببخشید، تا حالا دادگاه نبودم. و به روندش آگاه نیستم. نمی دونم برای دادگاههای کوچیک هم هیات منصفه میزارن یا نه.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

[12] - عوض کردن قالب بلاگ و باقی قضایا

اگر از چند روز پیش مدام به بلاگم سر زده باشید حتما متوجه تغییرات ظاهری شدید بلاگم شده اید. خیلی طول کشید. به سایت های زیادی سر زدم که با این اینترنت دیال آپ واقعا رنج آور بود. دیشب تا صبح بیدار بودم و بالا خره بعد کلی گشتن در دنیای وب از یکی از قالب ها آماده ی بلاگ اسپات استفاده کردم. کمی تغییرش دادم. کدهایش را دست کاری کردم تا شد این که می بینید. ( به تاریخ پست دقت کنید چون ممکن است شما در آینده قرار داشته باشید و دوباره قالب بلاگم را عوض کرده باشم. )

در طی این جستجوی اینترنتی به دو سایت بر خوردم که قالب های متفاوتی معرفی کرده اند، بقیه سایتها یا کپی این دو سایت هستند و یا قالب های مزخرفی دارند. البته نمی توانم ادعا کنم کل اینترنت را گشته ام که ادعایی است در سطح هـ ـالـ ـه ی نـ ـور. خلاصه اینکه پیشنهاد من این سایت هاست :

[11] - سر میاد زمستون

گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون

کوهها لاله زارن، لاله‌ها بيدارن

تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو ميکارن

توی کوهستون، دلش بيداره

تفنگ و گل و گندم داره مياره

توی سينه‌اش جان جان جان

يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره

سراومد زمستون، شکفته بهارون

گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون

لبش خنده نور

دلش شعله شور

صداش چشمه و يادش آهوی جنگل دور

توی کوهستون، دلش بيداره

تفنگ و گل و گندم داره مياره

توی سينه‌اش جان جان جان

يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره

***

پ.ن : سرود کوهستان

پ.ن: می خوانم، اشک می ریزم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

[10] - حساب سر انگشتی روزهای عمر

این اشتباه را همه می کنند. انقدر تکرار شده است که این توهم تاریخی را به وجود آورده که دیدگاه درستی است. آخر کدام بهار مانند بهار سال گذشته است. اولا که دوازده ماه با هم تفاوت دارند. موضوع بعدی این است که انقدر تفاوت بینشان زیاد است که نمی توان هر دو را بهار اسم گذاشت. فرض کنید همین بهشت رضا ی مشهد. پارسال کلی جای خالی داشت. الآن که با شما حرف می زنم کلی آدم مرده است. پارسال بهار این گربه ی جلوی درمان نبود. بچه است هنوز. همه چیز هم می خورد. خب یعنی این همه که آدم که مرده اند، اینهمه گربه که به دنیا آمده اند، اینها به حساب نمی آیند؟ یعنی واقعا هیچ فرقی بین این بهار آن بهار نیست؟ چطور سالها را با عدد از هم جدا می کنند به فصل ها و روزها که رسید همه مثل هم هستند؟ کدام شنبه مثل شنبه ی هفته ی پیش است؟ مثلا خود من اصلا اعصاب و حوصله ی که قبل انتخابات داشتم را الآن ندارم. خب اینها یک جایی باید به حساب بیاید. نمی شود که موکول کنیم سر سال. فرض کنید من روی کاغذ نوشته ام سوم فروردین یا نوشته ام شنبه ی هفته یپیش، کسی که بعدها این کاغذ را می خواند از کجا می فهمد دقیقا منظور من کدام روز از کدام سال است؟ من که فکر می کنم بهترین راه حل ها همین اعداد هستند. مثلا اگر از همین الآن که شروع کنیم، امروز می شود روز یک، فردا روز دو. یک سال که از امروز گذشت می شود روز سیصد و شصت و پنج. دو سال که گذشت می شود هفتصد و سی. ماهها هم به همین ترتیب. فقط اعدادش کمی بزرگ می شوند که این مشکل هم با یک دستگاه حافظه دار مثل موبایل حل می شود. به جای این عیب کوچک کلی سود دارد. حداقل سودی که دارد این است که می فهمیم چه زود پیر می شود آدم. چه زود فرصت ها از دست می روند. تازه این حداقل سودش بود.

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

[9] - کنکور از آنچه می بینید به شما نزدیک تر است

سی ام مرداد کنکور پیام نور - رشته ی جامعه شناسی - دارم. این کنکور خیلی برام مهمه. چون ... چون دلایل زیادی داره که الآن حوصله ی گفتنش رو ندارم. فقط بگم اونقدر مهمه که من که تا به حال توی این بیست و یک سال زندگی هیچ وقت برای کنکور درست نخوندم - نشستم پاش و هر کتاب رو تقریبا دو دور کردم و البته اونقدر مهمه که ساعت دو و پازنرده دقیقه ی شب منو کشونده پای کامپیوتر تا این پست رو بنویسم. چهار روز مونده به کنکور. فکر می کنم درسها رو طور دیگه ای هم میشه خوند. یعنی مثلا میشستم خط به خط حفظشون می کردم. ولی من اصلا نمی تونم اینطوری درس بخونم. این دو دوری که کردم تقریبا مثل رو خونی بود. ولی دقیق تر. شیش صد بار دور هر عنوانی خط کشیدم. طوری که الآن خط های خود کتاب به زور معلوم میشه. چیزی که امیدوارم می کنه اینه که درسهای تخصصی که خوندم دقیقا چیزهایی بودن که درک می کردم و توی اون روزها بهشون فکر کرده بودم. مثل اینکه کتاب دانسته های خودم رو تقسیم بندی کنه. مخصوصا مبانی جامعه شناسی نوشته بروس کوئن. از درس های عمومی از کلیات اقتصاد زیاد سر در نمیارم و از درس ها عمومی از زبان خارجی. خلاصه اینکه الآن شدیدا نگران کنکور و نیجش هستم و امیدوارم اتفاق های خوبی بیوفته. البته چاره دیگه هم به جز امیدواری ندارم.

[8] - Text

این بلاگ و روحیات خودم هر دو در دست باز سازی می باشند. با انرژی باز خواهم گشت. نمی دانم چقدر طول خواهد کشید. ولی فکر نمی کنم زیاد باشد. در 1، 2 روز، شاید هم یک هفته. پیشنهاد می کنم بلاگم را با گوگل ریدر دنبال کنید. تا چه پیش آید.

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

[7] - گودر

داشتم به این فکر می کردم که در این روزهای پر التهاب، این گودر عجب نعمتی است. اینکه سایتها فیلتر شده اند به هر حال زحمت ملت کاربر اینترنت را اضافه می کند. از این هم که بگذریم گودر علاوه بر حل کردن فیلترینگ خیلی از سایت ها و بلاگ ها، این خوبی را هم دارد که در وقت آدم صرفه جویی می کند. اگر قرار بود هر روز، یا هر هفته به یک لیست 10 -15 تایی بلاگ سر بزنم که ببینم به روز کرده اند یا نه، کلی وقتم گرفته میشد. اینها که تازه بلاگ هستند، اضافه کنید خبر گزاری ها را که باید هر چند ساعت یک بار چک کنی تا خبری از دستت فرار نکند.
اینها که مزیتهایی هستند که جلوی چشممان است. یعنی اصولا گودر دلایل محبوب شده است. می خواهم نظرتان را به دو نکته جلب کنم که فکر می کنم از مزیت های پنهان گودر است.
- تا به حال به گرافیک سایت های خبری دقت کرده اید؟ دقت کرده اید چطور قصد تاکید بر خبری خاص را دارند؟ می توانید خبر اول را از خبر مثلا با دو درجه اهمیت کمتر تشخیص دهید. این به این معنی است که این خبرگزاری به شما می گوید که از نظر من این خبر مهم تری است از فلان خبر که فقط لینکش با فونت ریز آمده است. اما گودر همه ی این خبر ها را با فونت تیتر یکسان و فونت یکسان در برابر شما قرار می دهد. خودتان باید تشخیص دهید که کدام خبر مهم تر است. اینکه این انتخاب را به ما هدیه کرده از نظر من نعمتی بس بزرگ است.
- وقتی می تواند زمان خواندن خبر ها را کم کند به این معنی است که به کاربرانش فرصت می دهد مقایسه ای بهتر را بین یک خبر خاص در خبر گزاری های مختلف انجام دهد. یک خبر را در در بـ ـی بـ ـی سـ ـی می خوانید بلافاصله در دویـ ـچه ولـ ـه و صدای آمـ ـریکـ ـا، الی آخر. اینطوری سیاست های خبری این خبر گزاری ها دست آدم می آید. می توانیم یک تحلیل شخصی جامع تر را تجربه کنیم.
پ.ن: گودر = گوگل ریدر = Google Reader

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

[6] - دیـ ـکتاتـ ـور درون


چند وقتی بود که با یکی از دوستان نسبتا قدیمی ام به مشکل بر خورده بودم. در بین این گروه چهار، پنج نفری که از زمان دوران هنرستان با همیم، همیشه اختلاف عقیده ی من و این دوست سابق شهره ی خاص و عام بود و من همیشه به این افتخار می کردم با کسی که اختلاف عقیده ی عمیقی در تمامی مسائل با من دارد، دوستی نزدیکی دارم. این ماجرا گذشت و گذشت و کدورتی پیش آمد که در نهایت ماجرا امروز منتهی به قطع رابطه شد. شرح این کدورت را نمی خواهم بدهم که هم از حوصله ی شما خارج است و هم از اعصاب من.
این ماجرا منتهی به این شد که فکر کنم و ببینم آزادی افکار تا کجا محترم است و اصولا معنایش چیست. فکر می کنم هر انسانی بیشتر از هر آنقدر که می داند، نمی داند. معتقدم نادانسته هایم به عنوان یک انسان که در یک برهه ی تاریخی محدود زندگی می کنم و توان یادگیری محدودی دارم، هیچ وقت کامل نیست. پس قضاوت من از دیگران هم محدود خواهد بود. چون معیار هایم تغییر خواهند کرد. من طرز تفکر خودم را درست می دانم و احتما طرز تفکری دیگری که مانند من فکر و زندگی می کند نمی پسندم. اگر می پسندیدم مانند او رفتار می کردم. امروز فکر می کنم که آزادی عقاید و افکار یعنی همین. یعنی به شخص مقابل، چه دوست باشد، چه همکار و غیره اجازه بدهم دید خودش را درباره ی زندگی داشته باشد، هر چند اشتباه از دیدگاه من. احترام گذاشتن، همین. نقد حسابش جداست. می دانم عقاید در برخورد با هم کامل می شوند اما بیشتر معتقدم که این آزادی افکار و عقاید باید مبنی باشد. که هر کسی آزاد است هر طور می خواهد فکر و زندگی کند، تا آنجا که به من آسیبی نرساند و همین احترام را برای افکار من قائل شود.
این روزها شدیدا افسرده ام از ندیدن چنین برخوردی در بین افطرافیانم. دوستان معدودی دارم که به تعداد انگشات یک دست هم نمی رسند که حاضر به احترام گذاشتن به افکار بقیه را اصل می دانند. تجاوز نمی کنند به افکار و شخصیت آدم وسط حرف زدن و بحث کردن.
در جریان انتخابات که بحث های فیس بوکی داغ بود، ظریفی که نامش یادم نیست حرف خوبی زد. می گفت فرضا این مردک دیـ ـکتاتـ ـور را نگذاشتیم رئـ ـیس جمـ ـهور شود، با دیـ ـکتاتـ ـور درون خودمان چه کنیم؟
من شدیدا نگران دیـ ـکتاتـ ـور درون خودم هستم.
پ.ن: ممنونم از محمدرضای گرامی. به خاطر لطفی که حاضر شد برای دل سرد نشدن من از بلاگ نویسی انجام دهد.
پ.ن: ممنونم از دکتر احمدنیا به خاطر همه چیز از جمله کامنت پست قبلی و وحیدخان عزیز که گپ و گفت یک هفته درمیان در دفترش از کار خلق صد گره بسته باز کند.
پ.ن: با شرمندگی فراوان اشکالی در قسمت کامنت ها پیش اومده بود که با کمک دوستان رفع شد. از حالا قسمت کامنت ها فعال است.

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

[5] - امید


در میون بر خوردهای مختلف چه بعد انتخابات و چه قبل انتخابات، چیزی که منو عذاب میداد و میده، برخورد با آدم هاییه که می گن نمیشه اوضاع رو تغییر داد. اگر آدمای سطح بالایی باشن ( البته نسبت به قشر دیگه ای که در ادامه میاد ) میگن که تاریخ تکرار میشه. یا اینکه مردم ایران دیکتاتور پرستن و در نهایت دیکتاتوری رو ترجیح میدن. میگن تاریخ اینو ثابت کرده و یا اگر از عوام باشن میگن که مملکت همینه که هست. هیچی رو نمیشه تغییر داد. ای آقا خیال ( لفظ مشهدی خیار ) شده کیلویی فلان قد بعد تو دم از این می زنی که تابلو های راهنمایی رانندگی چرا انقدر بد نصب شدن و تابلوهای کوچه ها قانون ندارن. و بعد غر می زنن و غر می زنن و میگن مردم ما فلانن. حکومت نمی زاره. اینا همه به فکر جیب خودشونن و چیزهایی شبیه این.
من به اینا اعتقاد ندارم. من به تکرار تاریخ اعتقاد ندارم. چون فرهنگ در حال تحوله. رسانه ها متفاوت شدن و علم و تکنولوژی چه خوشمون بیاد و چه خوشمون نیاد در حال متفاوت کردن جهان اطرافمونه. من می گم مردم قابل تغییرن. من اعتقادم به اینه که جامعه قابل هدایته و آینده برای ساخته شدنه. میشه تغییر ایجاد کرد. سخته. بی نهایت سخته. اونقدر سخت که الآن که فکرشو می کنم می بینم شاید نتونم زندگیمو پاش بزارم. سخته چون ساعتها و ساعت ها وقت و انرژی می خواد که چون حکومت باید صرف کنه و نمی کنه مسئولیتش به دوش کسانیه که از این حقیقت آگاهن.
بدترین اتفاق در حال حاضر اینه که: شرایط سخت کنونی، برای افرادی که در زمینه ی فرهنگ کار می کنن، این تصور رو به وجود بیاره که نمیشه و امیدی نیست. می نویسم. می نویسم که امید هست. حتی اگر برام ثابت کنین که شرایط خیلی بد تر از اون چیزیه که قابل تغییر باشه نمی تونین اینو انکار کنین که الآن و در وجود من امید وجود داره. همین قدر محدود و همین قدر کوچیک.

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

[4] - رسانه ی پیشگو

کافیه کمی از فنون رسـ ـانه های خبری در تغییر و تفسیر اخبار اطلاع داشته باشین تا متوجه این نکته بشین که چطوری ضدا و شیما به به عنوان رسانه ی رسمی چمهوزی اشلامـ ـی به آماده سازی جو عمومی جامعه برای تغییرات خکومتی و یا هر هدف سیاسی دیگه ای که در سر دارن عمل می کنه. از این دیدگاه این شبکه های تلویزیونی به صورت کامل به عنوان پیشگو عمل می کنن.( بحث رسانه های جهانی و نقششون در ساختن اتفاقات آینده باشه برای بعد، چون ضدا و شیما به عنوان یک رسانه ی حکومتی و محلی به شیوه ی دیگه ای عمل می کنه ). من درست یادمه قبل از انتخابات خبری کوتاه پخش شد مبنی بر اینکه فلانی گفته که این قانون اسـ ـاسی به درد نمی خوره چون بر اساس قوانین غربی نوشته شده، باید تغییر کنه و غیره*. دقیقا قدم بعدی این جماعت رو از روی حرفهای رسانه هاشون میشه پیش بینی کرد. شاید کسایی که پی به این نکته برده بودن قبل از انتخابات پیش بینی می کردن که چه بلایی قراره سرمون بیاد. البته نمی دونم این موضوع برای اوضاع و احوال این روزهای ضدا وشیما صدق می کنه یا نه. چون در حال حاضر بیشتر وقتشون رو مشغول سرپوش گذاشتن و وارونه جلوه دادن اتفاقات اخیر ایران و البته جهان می کنند و من شدیدا نگران قشری هستم که هنوز به حرف های این رسانه اعتماد دارن.
*: از اینکه سندی مبنی بر درست بودن این ادعای خودم ارائه نمی کنم شرمنده ام. تنها چیزی که از آن بخش خبری یادم است این است که از شبکه ی خبـ ـر پخش میشد، صبح بود و فردی که درباره اش صحبت میشد، در مجلـ ـس کار می کرد. نماینده بود یا نه، یادم نیست.
پ.ن: غلط های املایی که شاهدشان هستید برای رد گم کردن در گوگل و رد یابی نشدن توسط محاپراث است. البته در این پست بیشتر غلط های املایی را برای رد گم کردم در گوگل اینطور نوشتم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

[3] - عاقبت نقد نویسی

+ نگرانم

- باز چی شده؟

+ واسه پست قبلی، توش از دولت انتقاد کردم.

- ای آقا...

+ ای آقا، چی؟ اولا حرفای سیاسی نزن. بعدشم وقتی داشتن ناخوناتو می کشیدن بهت یه آقایی نشون بدن که یک وجب ... نه! اونورش نا پیدا.

- آخه تو و امثال تو رده ی چندم کسایی هستین که واسشون مشکل سازین؟ به اسم اصلی که نمی نویسی. وبلاگت رو هم که حد اکثر در آینده ی نزدیک 10 نفر بیشتر دنبال نمی کنن.

+ چمیدونم والا...

- اصلا منو باش دارم واسه توهمات ذهنی تو دلیل منطقی میارم. برو بکپ، نصف شبه! بزار منم بخوابم*.

+ ...

*: لازم به ذکر است این یک گفتگوی درونیست. یعنی گفت وگوی خودم با خودم، گفتم که بگم یه وقت سوء تفاهم نشه و مشکل شرعی به وجود نیاد.

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

[2] - قدرت الزام آور اجتماعی

  • ... اما اعتبار قدرت الزام آور قانون، به علت وجود ضمانت اجرایی دولتی، در معنی تمام ارزش یک قانون نیست یک قانون هر چه بیشتر منطبق با «عدالت اجتماعی» در معنی وسیع کلمه، یعنی رعایت حداکثر ارزشهای اخلاقی، سیاسی، مذهبی و عرفی باشد در نزد مردم محترمتر است و دولت در اجرای آن با مشکل مواجه نخواهد شد.بنابراین همانطور که مردم در مقابل قدرت الزام آور قانون قرار دارند، دولت هم در مقابل نیروهای الزام آور اجتماعی برای وضع قانون قرار دارد و نمی تواند آنها را نادیده بگیرد.

1

این متن قسمتی از کتاب کلیات حقوق است. نوشته ی دکتر ارسلان ثابت سعیدی. انتشارات دانشگاه پیام نور. چند روز پیش وقتی به این قسمت کتاب رسیدم این فکر به ذهنم خطور کرد که در جامعه و سیستم دولت امروز ایران اگر دولت نسبت به « نیروهای الزام آور اجتماعی » بی تفاوت باشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ دولت تا کجا می تواند بدون توجه به این موضوع پیش برود و جامعه تا چه حد قدرت کنترل دولت را دارد. به نظرم پاسخ این سوال کلید نجات سر درگمی عمیقی است که امروز بخش عظیمی از جامعه مبتلا به آن هستند.

کلا این موضوع که دولت چقدر قدرت دارد روی اعصاب جامعه پیاده روی کند را فکر نمی کنم هیچ حکومت انقدر احمق بوده باشد که امتحانش کند. معمولا دولت ها وقتی می خواهند کاری انجام دهند که خلاف خواست عمومی جامعه است از راههایی وارد می شوند که باعث تغییر جهت افکار عمومی و یا وارونه جلوه دادن موضوع می شود و از انجام دادن سخنرانی ها مصاحبه هایی که صریحا مخالف خواست عمومی جامعه باشد خودداری می کنند ( حالا چطوری این کار را می کنند، من سیاست مدار نیستم، از خودشان بپرسید ) اوضاع این روزهای کشور ما از این لحاظ مثال زدنی و جالب است که دولتی که حمایت افکار عمومی را ندارد هیچ تلاشی هم برای جهت دادن و جلب آن نمی کند و هر روز هیزم به این آتش شعله ور می ریزد. واقعا فکر نمی کنم هیچ دولت در تاریخ تا به این حد احمق بوده باشد که این کار را امتحان کند.

با این اوصاف فکر می کنم سرنوشت کشور ما درآینده مثالی خواهد شد در کتابهای تاریخ همه ی دنیا. چون مثال دیگری در این زمینه نخواهند یافت!

2

می خوام بدونم چطوری "نمی تواند آن را نادیده بگیرد". یعنی اگه نادیده بگیره چی میشه؟ فکر نمی کنم هیچ دولت در طول تاریخ انقدر احمق بوده باشه که بخواد این موضوع رو امتحان کنه. معمولا سیاست مدارها به زرنگی شهرت دارن و تخصصشون در جهت دادن به افکار عمومیه تا به مقصودشون برسن.( حالا این مقصود می تونه بد باشه یا خوب، این جمله ی من درباره سیاست مدارها بار منفی نداشت ) این روزا ما زیر پرچم دولتی زندگی می کنیم که تمام علومی رو که برای اداره ی بهتر جامعه به وجود اومدن رو داره امتحان می کنه. امتحان به این معنی که داره تست می کنه تا ببینه که اگه بهشون اهمیت نده چه اتفاقی میوفته. جواب این سوال سرنوشت ما رو تایین خواهد کرد و سرنوشت ما مثالی میشه برای کتابهای تاریخ تا یا روند فروپاشی یک جامعه رو از لحاظ فرهنگی و اقتصادی، خارج از نظریه ها به صورت کاملا واقعی توی کتاباشون داشته باشن و یا اینکه بنویسن چطوری یک ملت در مقابل افول فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مقاومت کرد و تونست خودشو سر پا نگه داره.

پ.ن: دارم تست می کنم تا ببینم با چه فرمی بنویسم بهتره. اگه نظری در اینباره دارین لطفا در قسمت کانتها قید کنین. کلا نظر خودم روی دومیه.

[1] - پست اول

داخلی - روز ( عصر حدود ساعت 6-7 ) - کافه

پشت آخرین میز طبقه ی بالا نشسته اند، چایی می خورند و حرف می زنند. لباسهایشان شبیه هم است. هر دو تیشرت آبی راه راه به تن دارند با یک شلوار جین مشکی. موهایشان روی صورتشان است و هر دو تسبیح چوبی به گردن دارند. هر دو وقتی می خواهند حرف بزنند در شروع کلام کمی مکث می کنند. در حد دو، سه ثانیه.

+ قرار نیس اتفاق خاصی بیوفته. قرار نیس مسئولیت چیزی رو به عهده بگیری. هیچ چی. کامنتا که به تو مربوط نمیشه. ملت می نویسن. خودتم که قرار شد فحشاتو و دَری وَریاتو که از روی عصبانیت می نویسی من سانسور کنم، هیچ مشکلی پیش نمیاد.

- اوهوم ( سیگارش را روشن می کند )

+ این فکر نمی دونم از کجا به ذهنت خطور کرده که از همون روز اول که بلاگ رو درست کردی باید بدونی چی می خوای بنویسی. هیچ کس نمی تونه بگه بلاگش درباره ی چیه. ذات بلاگ اینه که اینطوریه. بلاگ تخصصی که نمی خوای بنویسی. تازه من می شناسم بلاگ نویسایی رو که بلاگ تخصصی می نوشتن و یهو با یه شعر عاشقانه آپ کردن.

- ... ( روی صندلی لم می دهد، در حدی که می شود روی صندلی کافه لم داد و توجه کسی را جلب نکرد )

+ چرا می خوای به هر چی وابسته شدی زود ازش دل بکنی؟ خودت بهتر از من می دونی که چند بار سعی کردی دیگه بلاگ ننویسی! تونستی؟ نه! چون نمیشه. نشدنیه. ذاتش اینه نمیشه ترکش کرد.یعنی کار من و تو نیست.

- محاکمتون تموم شد؟ میشه منم حرف بزنم؟

+ بگو ... میشنوم.

- می دونی ، نمیشه پیش بینی کرد که دفعه بعد که اینجا نشستیم و چایی می خوریم و سیگار می کشیم داریم درباره ی چی حرف می زنیم. نمیشه پیش بینی کرد که دفعه ی بعد از چی دلتنگ میشیم. زندگی همینه. همینه که من دارم ازش فرار می کنم. حرفایی که زدی درست، اما همینه که من نمی تونم قول بدم. خودت می دونی من از گرافیک پریدم سینما و همزمان با سینما دارم جامعه شناسی می خونم. این یعنی چی؟ یعنی اینکه زندگیم قانون نداره. یعنی معلقم بین زمین و هوا. واسه همین نمی تونم هیچ قولی بهت بدم...

+ حالا چی کار می کنی؟ این یکی رو ادامه میدی؟ می نویسی؟ قول نمی خوام. تلاش می خوام. می تونم روت حساب کنم؟

- ...