۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

[13] - این داستان به زودی رخ خواهد داد

پیرو نامه میر حسـ ـیـ ـن به شیخ که در میان متنش آگاه شدم برای کسانی که در زندان به آنها تـ ـجـ ـاوز شده چهار تا شاهد عادل می خواهند، تا حرفشان را باور کنند. نقل می کنم، روزی روزگاری ...

یک خانواده خوش بخت که بنا بر افسانه ها شامل یک زن و یک مرد و دو بچه، یکی پسر و یکی دختر است داشتن از خیابون رد می شدن. یه نفر که پیرن سفیدش رو که چوروک بود انداخته بود روی شلوارش و با ریش های آشفته و تسبیح به دست، یهو پرید جلو.

+ هوی حاجی، این بچه ها مال کین؟

- مال خودمونن.

+ نه اون که معلومه. منظورم اینه که از کجا معلوم خانوم شما البته دور از چشم شما با یه نفر دیگه فلان !

- درست صحبت کن، مرتیکه. ( رفت به سمت یقه یارو )

+ حاجی بیا که ممدتو کشتن !

( جامپ کات : دو ماه بعد دادگاه )

قاضی: چهار تا شاهد عادل بیارین که این خانوم رو در حال فلان با شما دیده باشن. مگرنه از کجا معلوم. حرف برادرمان حساب است. در همین حال بچه در گوش پدرش میگه.

- بابا جون من در مورد خواهر کوچولو می تونم شهادت بدم ها.

+ خفه شو پدر سـ ـگ. سر موقش به حساب تو هم میرسم. آخه تو چهار تا شاهد عادلی؟

قاضی : داری؟

- چی؟

+ چهار تا شاهد عادل.

- نه.

+ بگیرینشون. به جرم زنـ ـا هر دوشون رو شلاق بزنین.نه. زنه باید اعـ ـدام بشه. بچه ها هم برن یتیم خونه. ختم جلسه.

هیات منصفه : ما هم دیگه ارزش نداره وارد جلسه بشیم. حرف، حرف حاج آقاست.

پ.ن: ببخشید، تا حالا دادگاه نبودم. و به روندش آگاه نیستم. نمی دونم برای دادگاههای کوچیک هم هیات منصفه میزارن یا نه.

1 comments:

یه نقطه‌ای گفت...

هیات منصفه فقط برای روزنامه‌هاست ولی در کل باحال بود .

ارسال یک نظر