۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

[14] - تیغ و چشم

این پست سودارو را که خواندم یاد خودم افتادم. یاد آن دو پستی که از سر دلتنگی و عصبانیت نوشته بودم و آنقدر پرت می زد که حذفش کردم. فکر می کنم من و امثال من حق داریم. امروز حتی افق تیره و تار هم نیست چون اصلا دیده نمی شود. معلوم نیست سرانجاممان چه خواهد شد. سر انجام این مردم، فرهنگشان و تمام کسانی که دقدقه ی فرهنگ این کشور را دارند. این شب ضلمانی که گرفتارش هستیم کم غمی نیست. شانه هایهان را خم می کند. روحمان کشش این همه غم را یک جا ندارد. ضربه ی روحی ناشی از شنیدن کشته شدن یک نفر با گلوله به جرم خواستن حقش، برای همه ی مان بس است، چه برسد به اینهمه خبر بد که به لطف تکنولوژی زود پخش می شوند. خبر تـ ـجـ ـاوز در زندان روح هر انسان بیداری را می خراشد.

با دوستی صحبت می کردم. تلفنی حرف می زدیم. حرف را پیش کشیدم که چاره چیست؟ چه چیزی کمک می کند تا بیشتر دوام بیاوریم، راحت تر تحمل کنیم. به این نتیجه رسیدیم که چاره ی تحمل کردن، نزدیک تر شدن به هم است. سعی کردن برای نزدیک تر شدن به دوستان هم فکری که در دور و نزدیک می شناسیم. من بیشتر به دوستان بلاگی تاکید دارم. بلاگ نویس ها معمولا شخصیتشان در نوشته هایشان معلوم است. از لیست بلاگ هایی که لینک کرده اند هم می شود هم فکرانشان را تشخیص داد. به نظر من که راه خوبی است. این روزها گپ و گفت جانانه با کسی که حرف های آدم را می فهمد خون آدم را حسابی تصویه می کند.البته محمد رضا نسبت به من قلم شیوا تری دارد. قرار بود در این باره پستی بنویسد. امیدوارم این کار را انجام دهد.

به این فکر می کنم که باید تلاش برای ادامه دادن را تیغی کنم در چشم کسانی که اندیشه و خرد را تاب نمی آورند. امروز که این نامردان زمانه در برابر انسانیت ایستاده اند و دانش، هنر و آزادی را تاب نمی آورد. من می ایستم. میدانم من و امثال من را ایستاده نمی خواهند.اگر افقی نیست. اگر گام برداشتن در مه سخت است که نمی دانیم دست انداز بعدی چاله است یا چاه. من ادامه خواهم داد.

6 comments:

روح انگیز گفت...

آقای علیرضا!
تا جایی که من مدعیان اصلاح طلبی رو دیده ام اکثرشون مثل شما عصبانی هستند!
من نه طرفدار دار زدن آدم ها هستم نه طرفدار شکنجه شون. من ازادی خواهم مثل شما. منم یه جوونم مثل شما. چرا این کارها رو به من نسبت میدی؟
شعار "زنده باد مخالف من" کجا رفته؟

من مخالف شما هستم.

Alireza گفت...

این کامنتی که شخصی با نام روح انگیز برای من گذاشته است. جواب کامنتی است که در میان بحثی در قسمت کامنت یکی از پست های محمدرضا نوشتم. من جواب ایشان را اینجا نمی دهم. این لینک آن پست است.
http://mamrizzio.blogfa.com/post-252.aspx
از قضاوت بدون مطالعه کردن بحث مذکور بپرهیزید!

روح انگیز گفت...

آقا علیرضا!
من مخالف آزادی نیستم. شما چرا دچار بدگمانی هستین نسبت به من؟
من که طرفدار احمدی نژاد نیستم. من به او اصلا رای نداده ام. من خواهان ریاست جمهوری موسوی بودم؛ اما بعدا موسوی و افرادی مثل شما و این کرکس بی ادب، شورشو در آوردین!

Alireza گفت...

لطفا جواب کانتهایی که در پست محمدرضا نوشته ام را فقط در همان پست بنویسید.

امید گفت...

همیشه به محمدرضا میگفتم که ما به نحو چندش آوری به هم شبیه هستیم ! ... کامنت های این خانم روح انگیز به مصداق "عدو شود سبب خیر ... " باعث شد که به مشابهت های شدید فکریم با شما هم پی ببرم ! و بی نهایت از این موضوع خوشحالم ! ... حالا گوش کن از یه خاطره کوتاه : ایام انتخابات رو من با دوستان عزیزتر از جانی که شرکتی در تهران دارند گذرونم ... هر روز از صبح تا شب جستجوی خبرای تازه بود و بحث و بررسی اون ها ... وقتی که هممون از حماقت مردم و ظلم نامردمان خسته می شدیم , آهنگی تسلای خاطرمون بود که تعداد دفعات پخشش رو در و دیوار اون شرکت باید گواهی بدهند ... این آهنگ که با پک های عمیق ما به سیگار همراه میشد ,در ذهن من با تصویر غم انگیزی از چهره های گرفته و غرق شده در دود عجین شده ... قبل از انتخابات این آهنگ رو به یاد کشتار67 گوش می دادیم و بعدش به یاد کشتار 88 ! ... یکی از بچه ها با صدای این آهنگ و عکس های تظاهرات مشغول ساختن یه کلیپ شد ... برای من به شخصه این آهنگ دیوانه کننده بود و تقریبا همیشه (حتی تا امروز) بغض گلوم رو میگرفت و اشک به چشمم میاورد ... حالا حدس بزن که وقتی بعد مدتی به وبلاگ تو سر زدم چی دیدم ؟ ... "سر اومد زمستون ... شکفته بهارون ... " ... اونم با پی نوشت : می خوانم و اشک می ریزم ! ... ما به نحو چندش آوری به هم شبیه هستیم !!

یه نقطه‌ای گفت...

بستر جهان برای انسانیت آماده‌ است نه تحجر ! انسان‌ها پیروزند نه افکار و ادیان .

ارسال یک نظر